دست حق را بـرد بالا در غديــر


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود





دشت غوغا بود، غوغا بود،غوغا در غدير
موج مى ‏زد سيل مردم،مثل دريا در غدير
تشنگيها بود و توفان بود و شن بود و غبار
محشرى از هر چه با خود داشت صحرا،در غدير


كاروان آرام و بى تشويش لنگر مى‏ گرفت
تا بگيــــرد كاروان سالارشان جـا در غديـر
گردها خوابيد كم كم،كاروان خـاموش شد
تا پيمبــر خود چه خواهد گفت آيا در غدير!


تا افق انبوه مردان صحارى بود و دشت
و سكوتى، تا كند آن مـرد لب وا در غدير
مرد اما با نگاهى گرم در چشمان شوق
جستجو مى‏كرد محبوبش على را در غدير


پس به مردان عرب فرمود:«بعد از من على است
هر كه من مولاى اويـــم اوست مولا در غديـــــر»
گردها خوابيده بود و كاروان خاموش بود
خوانده مى‏شد انتهاى قصه ما در غدير


در شكـــوه كــاروان آن روز با آهنـــگ زنـگ
بى گمان بارى رقم مى‏ خورد فردا در غدير
اى فـراموشان باطل! سـر به پايين افكنيد!
چون پيمبــر دست حق را بـرد بالا در غدير


حيف! اما كاروان منزل به منزل مى ‏گذشت




:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 604
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : دو شنبه 8 آبان 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com